فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمدمحمد، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

خبرمهم

هر نفسی که به دنیا می آید خبر مهمی با خود می آورد که هنوز رحمت خدا جاری است.

کشیدن پریز تلفن

این روزها دستت را به پشتی میگیری ومی ایستی وپریز تلفن را می کشی .کلا علافه عجیبی به شارژر وسیم و از این قبیل چیزها داری!   وقتی به تو می گویم بوس کن صورتت را نز دیک می آوری و می چسبانی به صورتم. دستانت را هم به نشانه الله اکبر کنار گوشت می گیری. پایت دیروز سوخته بود ومن ناراحت بودم اما امروز بهتر شد   فاطمه ام دندان های بالا هم دیگر دارد کاملا بیرون می زند.خیار وهویج خوردنت با مزه است وآنها را تکه تکه می کنی وبیرون  میدهی. خدارا شکر که همه جایت سالم است ومن عاشق غذا خوردن بچه ها همراه با کثیف کاری هاشون هستم.   چند روز پیش هم شمال بودیم روستای آبچالکی بسیار زیبا بود وبالای کوه بالای بالا .ب...
15 ارديبهشت 1393

از اتل متل توتوله تا..........

مدت هاست فکر میکنم این اتل متل چه معنا یی دارد که همه ما یاد گرفته ایم ویاد می دهیم به نسل بعد وهمین طور نسل به نسل وسینه به سینه منتقل شده است.     دیروز شعری دیدم -تربیت کننده -از کسی که فکر نمی کردم شعر هم سروده باشد.البته ما آنطور که باید ایشان را نمی شناسیم ودر حقش جفا می کنیم .....   اما شعر: اشبه اباك یا حسن          حسن جان مانند پدرت على(ع) باش و اخلع عن الحق الرسن     و ریسمان را از گردن حق بردار و اعبد الها ذا المنن           و اعبد الها ذا المنن و لا توال ذالاحن    ...
2 ارديبهشت 1393

عید با کوچولویم چه کنم؟

اولین سال نوتوست فاطمه جان ومن .... امروز کلی میهمان داشتیم وکلی هم جارفتیم. خوب داری سینه خیز می ری اما هنوز 4 دست وپا نمیری. مدت طولانی سرما خورده بودی،سینه ات خس وخس می کردوهنوز آثاری از آن در وجودت هست بالاخره مجبورشدم ببرمت دکتر وداروی شیمیایی استفاده کنم اما بعد از حدود10روز هنوز کامل خوب نشدی مادر میگه به خاطر دندون در آوردنت هم هست ونگران نباشم . از امشب هم شروع کردم وبه عزیز دلم دارم استئو کی می دم که غضروفات تقویت شه.   انگار نمیشه بدون این تقویتی ها سر کرد! عزیزم میهمانی های امسال با وجود تو یک شادی دیگه ای داره وهمه چشمشون به توئه! امروز حسین رضا(یه جایی مثل بهشت زهرا) هم رفتم سرقبر خاله وچیزهای عجیبی در...
18 فروردين 1393

مادرم،مادرم،مادر

 انتهای هفته 39هستم. همه منتظرند که تو بیایی. انگار که باید طعم انتظار را همیشه لمس کرد! فاطمه ی کوچک من که توی دلم نشستی ، بخاطر اینکه اولین نوه ی خانواده همسر هستی ومادر شوهر عزیز هم دختر ،بسیار دوست دارد همه منتظرند که زودتر بیایی. وتو که فعلا داری ناز می کنی! لحظات آخر شاید سخت باشد اما اینکه همه کارها را به خدا واگزار کنی خیلی شیرین است. زایمانم هم که قرار است طبیعی باشد.خاطرات زایمان زیاد خواندم.برخی شیرین ،برخی تلخ . ان شااله که ..... هر چه خدا بخواهد همان  است...   هرروز یک خبر مهم برای تو دارم.   خبر مهم ،فعلا این است که مادر، باید صبر داشته باشه.   عزیزم.فاطمه گلم پیشاپیش قدم ها...
20 مهر 1392

وروجک من

سلام الله اکبر راکه گفتم شروع به حرکت کردی 30ام تیراست ودوماهت تمام شده است. صبح رفتم شبکه بهداشت تا واکسنت رابزنم ازبس از عوارض واکسن شنیده بودم کمی ترس داشتم. تودر بغلم بودی وخوابت رفته بود.فکرم درگیر مادر شوهر هم بود.در راه سوره حمد را چندبار خواندم.ظهر بود وگرما هم بود. وزنت 4کیلو و200گرم بود وقدت هم56 در این ده روز یک سانت به قدت اضافه شده بود.ومن تعجب کردم. چگونه با اینکه پاهایت واکسن خورده اند آنها را روی زمین گذاشته باسر به سمت بالا خودت را می کشی شاید حدود یک متر خودت را جابه جا کردی وسرت نزدیک میله نینی لایلای شده بود ومن گاه نگاهم را در نماز به سمت تو می کردم وبا عجله سبحان الله می گفتم .سلام که دادم سرت رسیده بود به لب نی...
11 مهر 1392

شبها چشم هایت بازتر است

شبها چشم هایت بازتر است ووقتی شیر می خوری با چشمانی کاملا باز عاقل اندر سفیه به من نگاه می کنی. گفتند چهل روز بگذرد خوب می شوی. ومثل این که داری خوب می شوی چون دو شب است که داری می خوابی! دراین چهل روز گاه 17 ساعت کامل بیدار بودی ومن پابه پای تو بیدار. فقط ده دقیقه ای میانش چرت می زدی ومن هم با تو چرت می زدم وبعد هردو بیهوش می شدیم! نفخت هم زیاد بود .کلکسیون عرق های گیاهی روی اپن آشپزخونه بدین شرح است:عرق  نعناع وفلاکس آب جوش ونبات وترنجبین وکولیکزو عرق مخلوطی که دکتر طب سنتی داده بود.وروغن زیتون که به دلت ماساژ می دهم وترنجبین که از همه انگار بهتر اثر می کرد. ماساژروغن زیتون هم آرامت می کرد. دوروز است که خوابی ومن هم...
13 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام فاطمه جانم به توکه شبها همه خوابند وتو بیدار .البته کمی هم چرت می زنی به توکه بغلم هستی آرامم .من بیش از تو وشیر خوردنت را  دوست دارم چون با ولع بسیار می خوری .انگار که خوشمزه ترین غذای دنیاست. صدای جدید که می شنوی ابرو بالا می اندازی وچشم هایت را گرد می کنی . دست وپا زدنت فراوان است واز  نی نی لای لای خودت را پایین می آوری. از تو که عجله ای برای به دنیا آمدن نداشتی. فاطمه عزیزم روزگارم را عوض کرده ای اما راضی ام وهیچ گاه فراموش نمی کنم که از خدا می خواستم سالم از نظر جسم وروح باشی. شکر به خاطر همه نعمت هایت.     اینکه موکم داری وریزی هم مهم نیست چون............ ...
24 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خبرمهم می باشد